
کارل مارکس و وظیفهٔ چپ معاصر در برابر او
۵ ماه می، تولد کارل هاینریش مارکس است؛ مردی که برخی او را چونان پیامبری تقدیس میکنند و برخی نیز ننگین ترین دشنام ها را نثارش میکنند...
در وهلهٔ اول، لازم میبینم که بگویم من مارکسیست نیستم و خودم را مروج نظریات مارکس نمیدانم _ بلکه خود منتقد برخی از بزرگترین ایده های او هستم _ اما به عنوان یک سوسیالیست و طرفدار عدالت اجتماعی، برای آرمان ها و اهداف او ارزش و احترام قائلم.
اساساً انتقاد بنده، و البته عدهٔ کثیری از منتقدین، به مارکس این است که او، ایدهٔ عدالت اجتماعی و رهایی اقشار فرودست را، در زمینهٔ نادرستی تفسیر کرده.
من شخصاً معتقدم که تقلیل گرایی مادی مارکس، باعث شد بسیاری از مسائل جامعه، از نظر او دور بماند.
ولی اصل قضیه این نیست.
برای من مسأله اساسی این است که چرا نظریات مارکس، در عمل منجر به شکل گیری حکومت های دیکتاتور مآب و مستبد شد؟
مارکس منتقد استبدادی بود که در جوامع سرمایهداری، توسط سرمایه ایجاد میشود.
اما دولت ها و حکومت هایی که ادعا میکردند بر اساس آراء او ایجاد شده اند، خود در زمرهٔ جنایت کار ترین حکومت ها در زمینهٔ ظلم به انسانیت واقع شدند.
مارکس اگر زنده میماند و شوروی و چین و کرهٔ شمالی را میدید، خود را حلق آویز میکرد؛ اما چرا؟
قصد ندارم به نقد مارکسیسم بپردازم _ چرا که همچنان این موضوع پژوهشگران و متخصصان زیادی را در بحث و گفتگو نگاه داشته _ اما اگر بخواهم کلی بگویم، دو ایراد اساسی را میتوانم حداقل از منظر خودم به مارکسیسم عملی وارد کنم:
۱_ آگاهی جامعه هنوز به حدی نرسیده که بتواند ایدهٔ «جامعه اشتراکی» و عدالت محور را درک کند. یعنی لازمهٔ وجود مساوات، که همان درک کردن لزوم مساوات است وجود ندارد. به همین خاطر، افرادی که در حکومت های کمونیستی به قدرت رسیدند، توسط قدرت فاسد شده و به دیکتاتوری روی آوردند.
۲_ اصل و اساس اندیشهٔ مارکس، بیش از حد رادیکال است. به همین خاطر نمیتواند شکل مطلوبی از یک حکومت و دولت خوب و جامعهٔ خوب ارائه دهد، برای ارائه چنین چیزی، بیش از حد افراطی است و به همین خاطر، درک درستی از واقعیت اجتماعی ندارد.
اما راه حل چیست؟ منظور راه حلی نسبت به اندیشهٔ مارکس است.
شاید مارکسیسم در عمل شکست خورده باشد، اما در عرصهٔ تئوریک همچنان حضور دارد.
و متأسفانه جنبش چپ _ در سراسر دنیا _ همچنان تحت نفوذ سنگین مارکس قرار دارد.
خیلی از چپ ها میگویند:« ما مارکسیست نیستیم.» اما اندیشه مارکس آن ها را بدون آن که خود بدانند تحت تأثیر قرار میدهد.
به باور من، یکی از مشکلات اساسی جنبش چپ حال حاضر، این است که زیر بار تأثیرات مارکس فلج شده است.
بنابراین چپ اگر بخواهد با سرمایهداری معاصر به درستی پنجه در پنجه شود، باید نخست از یک «خود انتقادی» شروع کند.
اول نقاط درست اندیشهٔ مارکس را به دور از جانب داری پیدا کند و حفظ کند، سپس رویکردی انتقادی نسبت به مابقی آن اندیشه اتخاذ کند. ( که از لحاظ تاریخی هم دیگر مناسبتی ندارد.)
اینگونه میتوان امیدوار بود که چپ، بتواند راه حل مناسبی برای برون رفت از زمستان کشندهٔ سرمایهداری پیدا کند...